گفتی دوستت می دارم و...قاعده دیگرشد

تمام لحظه های سعادت می دانستند که دستهای تو ویران خواهد شد

گفتی دوستت می دارم و...قاعده دیگرشد

تمام لحظه های سعادت می دانستند که دستهای تو ویران خواهد شد

من یا تو؟

تو رفتی اما من مردم

تو مردی اما من رفتم

تو هستی و بی شک این منم که نیستم

با رفتن تو چیزی جز ویرانی و در به دری

 برای من نماند

همه چیز سیاه سیاهه حتی اگر بخوام

 رنگی بببینم هیچ چیز رنگی نیست

هر روز صبح از خواب که بیدار میشم

جای خالیته و تکرار تازه به تازه اینکه

دیگه نیستی

انگار هیچ وقت نبودی انگار

 دود شدی و رفتی

نه تو دود نشدی کسی که با رفتن تو دود شد منم

تو هستی هر چند که خیلی ها بهم میگن قبول کن

 که دیگه نیست و فراموش کن

اما مگه میشه؟!!!؟؟؟ من دود شدم فنا شدم

من به این زمین به این آدمها به این لذتها

و این خواسته ها دیگه تعلق ندارم

همیشه تشنه ام غالبترین احساس من فقط اینه

تشنگی

تشنگی

دیگه وقتی آسمون خراب شد روی سرت مگه

 میشه بلند شد

اونهم اول راه اونهم در اوج در نهایت

اوج پرواز ناگهان آسمون خراب شه روی سرت

میشه پرواز کرد؟!!! اصلا دیگه بال و

 پری هست؟!

اصلا دیگه فراموش میکنی که یه زمانی

پرنده بودی یه زمانی بال و پری بوده

 آشیونه ای بوده

 همپروازی بوده و هم لانه ای

وقتی آسمون خراب شد و برگشتی به آشیونه ات

بدون جفتت ...

تا حالا فکر کردی یعنی چی؟!

لونه ای که یه زمانی نه چندان دور با جفتت

دونه دونه از این ور و اون ور

لطیفترین ساقه هارو واسش جمع کرده بودی

چون میخواستی لونه ات قشنگترین و

محکمترین باشه...

حالا بر می گردی به همون لونه بدون جفتت...

دیگه هیچ جا جای تو نیست

نه میتونی بری این تو آشیونه این و

اون حتی پدر و مادرت

نه تاب اونجا موندنو داری ولی میری

چون حداقل اونجا بوی جفتتو میده

ولی همراه با خنجری که شله وره از خاطرات

روزهای سرشارو تمام نشدنی

هر چند که یک سال بیشتر نبود!!!

حالا تو بگو من مردم یا تو؟

تو رفتی اما من مردم اما چه مردنی؟؟؟

رفتن تو بی درد و بی زجر و مردن من...؟؟؟

امیرم میدونم از من ناخشنودی

اما بهم بگو چیکار کنم؟

وقتی دلتنگ شنیدن صداتم؟!

 وقتی دلتنگ دستهاتم؟!

چیکار میتونم کنم؟!

باید استادوفرود آمد

 بر آستان دری که کوبه ندارد....