گفتی دوستت می دارم و...قاعده دیگرشد

تمام لحظه های سعادت می دانستند که دستهای تو ویران خواهد شد

گفتی دوستت می دارم و...قاعده دیگرشد

تمام لحظه های سعادت می دانستند که دستهای تو ویران خواهد شد

آخرین اندیشه تو

آن لحظه بزرگ

که باشکوه ترین حقیقت زندگی

چهره گشاد بر روح تو

آن اولین ثانیه ها

که زمین زیر پاهایت و آسمان در کشاکش بالهایت

و فرشته مرگ روبه رویت

دست دراز کرده بود به محبت

چه موج میزد در اندیشه ات

سقف خانمان را دیدی

که بر سر من خراب میشود

یا که شاید

قایق کاغذی آرزوهایمان را

که در تلاطم اقیانوس غم هجرتت

محو میشود

خاطرات کودکی در آغوش مادرت

 گم شدنها و پیدا شدنها

نوجوانی – جوانی

گشتن و رفتن و رسیدنها

چه موج میزد در دریای اندیشه ات آندم

آن دم شیرین به ساحل رسیدن؟

گاه میپرسم از تو

در واپسین نفس معطرت

که دست نهادی در دست فرشته ات

جایی داشتم در اندیشه ات؟

من که چادر نشین بودم

چادر نشین ساحل قلبت

خاطرت هست اینبار

در لحظه ی گم شدنت از دنیای ما

و رها شدنت از بندهای ما

من بودم که یافتمت؟

من بودم که سدی ساختم از تخیل

در برابر هجوم سیل این باور

که شکستی پیمان

که شکستند پیمان

پیمان تو شکستنی نیست

هستی تو نیز

خاطرت هست که من بودم

که رها نکردم رشته هستیت را

و باور نکردم شناسنامه باطل شده ات را

که شناسنامه روحت باطل ناشدنیست

و میراث عشقت تقسیم ناشدنی

شناسنامه باطل شده و ارث تقسیم شده

برای دیگران

همان یک دم اندیشه ات

در واپسین دم عروجت

به یاد من و آخرین بوسه ام

برای من