گفتی دوستت می دارم و...قاعده دیگرشد

تمام لحظه های سعادت می دانستند که دستهای تو ویران خواهد شد

گفتی دوستت می دارم و...قاعده دیگرشد

تمام لحظه های سعادت می دانستند که دستهای تو ویران خواهد شد

مکرر شو!

نه

تو را از حسرت های خویش بر نتراشیده ام:

پارینه تر از سنگ

ترد تر از ساقه تازه روی یکی علف.

 

تو را از خشم خویش بر نکشیده ام:

ناتوانی خِرد

 از برآمدن.

گر کشیدن

 در مجمر بی تابی.

تو را به وزنه اندوه خویش بر نسخته ام:

پرّ کاهی

 در کفّه حرمان،

کوه

 در سنجش بیهودگی.

 

تو را برگزیدهام

رَغمار غم بیداد.

 

گفتی دوستت می دارم

و قاعده   دیگر شد.

 

کفایت مکن ای فرمان «شدن»

مکرر شو

مکرر شو!

 

 

 "احمد شاملو"