گفتی دوستت می دارم و...قاعده دیگرشد

تمام لحظه های سعادت می دانستند که دستهای تو ویران خواهد شد

گفتی دوستت می دارم و...قاعده دیگرشد

تمام لحظه های سعادت می دانستند که دستهای تو ویران خواهد شد

خورشید

دراین فصل بارانی 


این چه خماریست خدایا؟ 


جام واژگانم چقدر خالیست!... 


خاطرت هست چه فصلی بود؟ 


که مدهوش بودم از راز چشمانت 


          و واژگون کردم جام واژگانم را مستانه 


که این روزها  


   درین قرنهای کشدار 


    خمار یک بیت شعر نابم 


         یک واژه دلچسب گس! 


که هر دانه اش الماسی باشد  


جلوه گر این شور جاودانی ام 


از شکوه سکوت در اوج اشتیاق لبهایت ... 

 

پی نوشت۱: کاش میتوانستم خورشید زندگیت باشم و در سکوت گرمابخش لحظه هایت شوم  

 

پی  نوشت۲: خورشید مثل یک مادر مهربان گرم میکنه اما کسی صدای سوختنشو نمیشنوه!  

یه کوره هم گرم میکنه اما از شدت سرو صداش کسی نمیتونه پیشش بمونه مگر اینکه 

 از سرما یخ زده باشه! در اون صورت هم به محض گرم شدن- بی تفاوت ترکش میکنه!