گفتی دوستت می دارم و...قاعده دیگرشد

تمام لحظه های سعادت می دانستند که دستهای تو ویران خواهد شد

گفتی دوستت می دارم و...قاعده دیگرشد

تمام لحظه های سعادت می دانستند که دستهای تو ویران خواهد شد

همراه

تنها در بی چراغی شب ها می رفتم. 

دست هایم از یاد مشعل ها تهی شده بود.

همه ستاره هایم به تاریکی رفته بود.

مشت من ساقه خشک تپش ها را می فشرد.

لحظه ام از طنین ریزش پیوندها پر بود.

تنها می رفتم، ریزش پیوندها پر بود.

تنها می رفتم، می شنوی؟ تنها.

من از شادابی باغ زمرد کودکی براه افتاده بودم.

آیینه ها انتظار تصویرم را می کشیدند،

درها عبور غمناک مرا می جستند.

و من می رفتم، می رفتم تا در پایان خودم فرو افتم.

ناگهان، تو از بیراهه لحظه ها، میان دو تاریکی، به من پیوستی.

صدای نفس هایم با طرح دوزخی اندامت در آمیخت:

همه تپش هایم از آن تو باد، چهره به شب پیوسته!

همه تپش هایم.

من از برگریز سرد ستاره ها گذشته ام

تا در خط های عصیانی پیکرت شعله گمشده را بربایم.

دستم را به سراسر شب کشیدم،

زمزمه نیایش در بیداری انگشتانم تراوید.

خوشه فضا را فشردم،

قطره های ستاره در تاریکی درونم درخشید.

و سرانجام

در آهنگ مه آلود نیایش ترا گم کردم.

***

میان ما سرگردانی بیابان هاست.

بی چراغی شبها، بستر خاکی غربت ها، فراموشی آتش هاست.

میان ما« هزار و یک شب » جست و جوهاست.

*****

                               سهراب سپهری (روحش شاد) 

 

 

پیامبر

 

 

 

فرود آ پیامبر 

بر من نازل شو! 

و چشم بربند بر حقارتم! 

که این شهر زاد قصه گوی شب کوچه ها 

کولی خانه به دوشی ست شرمسار  

پیش پایت

فرود آ  

 

و چشم بربند  بر حقارتم 

که من فقیرم 

ناتوانم از ایستادن 

در برابر شبیخون حجم عشق تو 

در وحی جانانه خدا 

 

پ.ن: شاید خدا قصه اتو از نو نوشته باشه

نکـند موسـم سـفر باشد ...

نکـند موسـم سـفر باشد       ساربان خفته، بی خبر باشد

بـوی  بـاران  تـازه می آید      نکند  بوی چـشـم  تـر  باشد

سخنی از وفا شنیده نشد       نکند  گـوش خـلق کـر  باشد

نکند عشق در برابر عقل      دسـت ، از پـا دراز تر   باشد

نکند  در قلمـرو احـساس      کاسـه از آش  داغ تـر  باشد

نکند  پرده چون فـرو افـتد         داسـتان ، داسـتان زر  باشد

زیراین نیم کاسه های قشنگ      نکـند  کاسـه ی دگـر  باشد

دخـتر گلـفـروش مـا  نکـند        یـار  لات  سـر  گـذر   باشد

نکند  قـصه ی  گل و بلبل       هـمه پـایینـتر از کمر  باشد

نکند آنکه درسِ دین می داد      از خدا ، پاک بی خبر  باشد

این زمین روی شاخِ گاوی بود     نکند  روی گـوشِ خـر باشد

همچو دروازه بود یک گوشش      نکـند دیـگریـش ،  در باشـد

نکند خطبه های قطره ی آب     در دلِ سنـگ، بی اثـر باشد

نکـند  گـفـته هـای  آیـیـــنه      از دهـانــش بـزرگـتر  باشـد

ایستادن چو سرو در این باغ       نکـند پاسـخـش تـبر  باشـد 

نکـند نان  به نرخِ روز شـود      چامه کبریتِ بی خطر باشد 

نورِ « کیوان » در آسمانِ شب 

نکـند پـوچ  و  بـی ثـمر باشـد  

 

پی نوشت: .....  

بازهم نقطه چین! 

فرشته

فرشته  آمده بود پیروز 

       از جنگ تن به تن با ابلیس سیاه

پنجه در پنجه ی ابلیس

چشم در چشم وحشی ابلیس... 

وقتی  به درگاه خدا برگشت درآسمانها

پیروزبود  و شادمان  

                   از این پیروزی سخت بدست آمده  !

اما 

تنش کبود بود از ضربه های مشت ابلیس سیاه! 

انقدر کبود  که خدا هم نشناختش

خدا هم نشناختش... 

از آن روز دیگر کسی  

            صدای فرشته را نشنید

نه می خندید – نه گریه می کرد

پشت درگاه خانه خدا در آسمانها

                                        آرام   

                                               صبور 

                                                      و لبریز از سکوت... 

 

نان به نرخ روز خور!!!

 

زمستان می رود اما ذغال اندوز دستانش سیاه است

مقنی هر چه ماهر عاقبت در عمق چاه است 

+++ 

تنور نان به نرخ روز خور ها داغ داغ است

دماغ کاسه لیسان طمع جو چاق چاق است 

 +++

در این آشفته بازار دروغ و کج نمایی چابلوسان

همه تایید کردند ماست هم گاهی سیاه است  

+++

در این بازار مکاره چنان مستند ز قدرت خدعه بازان

که گویی غافلند بالاترین مکارهستی خالق روز جزا است 

+++ 

خدا ترسان شجاعند و حقیقت گو به دور از هر ریایی

خداوند جلوه حق است و حق گو را پناهست 

+++ 

خدایا شجاعت را مگیر از من که گر تنها بمانم در همه عمر

به از صدها رفیق لال در روز صدا است 

 

(مریم عارف) 

 

گندمزار 2

تصویر مبهم یک گندمزار

         دربوم نقاشی رویاهایم

گندمزاری در میان نوازشهای باد

        با درخشش سرد شعله های خورشید داغ

                     +++

یک رویای تکراری

        باز هم پژواک سرود فرشتگان

                              در میان انگشتهای خدا!

                   +++

اشک بر گونه شاعری لغزید

                و نقاشی غریب

          تصویر بارش پرنعمت اشک

                                  کشید بر دشت

                   +++

شاعری اشک می ریخت پر سوز و گداز

و نوازش می کرد انگشتهای خدا

احساس گرم اش را

                              چه بی نیاز!

(و فرمان بی قافیه "ایست!" جان می داد بر لبانش)

              +++ 

تصویر مبهم یک رنگین کمان

            خط خطی های یک ذهن نا آرام

قدمهای سنگین و پر صلابت پیامبر 

                                             از یک سو

من و حسرت یک بوم نقاشی

              و عطش یک بیت شراب

                                         از سوی دیگر

              +++

پلکهایم سنگین است خدایا

میان چشمهای من و قدمهای او

                              تاریست از جنس نور!

بنواز خدایا!

        یک نت تا وصل

                        یک نت تا جنون

              +++

تصویر مبهم یک گندمزار

انعکاس زمزمه فرشتگان در گوش جان

             نم نم باران و رنگین کمان

و سایه دخترکی آنجا

            در دور دستی چه نزدیک!

با دستهایی لبریز از نوازش یک عشق ناب

                     چشم دوخته بر رد پای غرورش بر باد

دل خونین و لب خندان

                    و دستانی پر از خوشه های گندم رایگان...

مانده تا...

مانده تا برف زمین آب شود.

مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر .

                       ناتمام است درخت

زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد

و فروغ تر چشم حشرات

و طلوع سر غوک از افق درک حیات .

***

مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سنبوسه و عید .

در هوای که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد

                               و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه برف

                                                                      تشنه زمزمه ام

...

پس چه باید بکنم

من که در لخت ترین موسم بی چهچه سال

تشنه زمزمه ام ؟

***

بهتر آن است که برخیزم ...

                                                 (سهراب سپهری)

 

بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت

و اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌های زار داشت

گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست

گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت!

خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم

کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت

گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن

شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت

چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت

شیوه جنات تجری تحتها الانهار داشت

(حافظ)

پی نوشت: این دوتا شعر ظاهراً ربطی به هم ندارند اما حس من با هردوتاشون تلفیق شده!

ناتمام است درخت...

شنبه

شنبه روز بدی بود روز بی حوصلگی وقت خوبی که می شد غزلی تازه بگی

اما این غزل از صبح که چشمامو باز کردم  قافیه نداشت

مدام توی ذهنم دنبال دلیلش می گشتم اما نبود

ساعت 5 عصر بود. شایدم دیر تر. نمی دونم کی بود؟ اصلا چه فرقی می کنه کی بود؟ وقتی تمام شهر میدان جنگه! و جلوی چشمات خواهرها و برادرهاتو وحشیانه می زنند و می کشند

اما ساعت 5 عصر بود هوا خیلی داغ بود

نمی دونم چرا این روزها مدام توی حرفهام کلمه" نه" بکار میبرم شاید یه جور انکار ذهنمه از چیزهایی که میبینم

هنوز نتونستم تصویر دختریو که جلوی چشمای پدرش کشته شد و خون از تمام صورتش جاری شد را باور کنم

هنوز ذهنم دنبال انکاره و خیال پردازی!

 رویایی را در ذهنم دنبال می کنم که اون دخترک عشق همون پسری بود که همین چند روز پیش کشته شد و به یادبودش ماشین عروس با روبانهای مشکی توی کوچه ها می چرخید و تلختر از زهر بوق بوق کنان اشک می ریخت... اما نه! خودمو از این رویای پوچ بیرون می کشم

به خودم تشر می زنم که تودیگه چرا؟! تو که میدونی ! تو که خوب میدونی اینها خیالات پوچ و مضحک و بچگانه یه دختر بچه است که تاحالا "مرگ" را نچشیده ! نه تو ! نه تو...

واقعا چه فرقی می کنه که ساعت چند بود وقتی ده روزه که توی چشمای کسی که دوستش داری و دوستت داره فقط نگرانی میبینی نه عشق نه شور نه هیجان

چه فرقی می کنه که کجا بود واصلا چی شد؟!! 

چه فرقی میکنه اونموقع ساعت چند بود وقتی الان ساعت 11 شب شده و من دارم تند و تند بدخط و زشت و مبهم فقط می نویسم که آروم بشم  که فکر نکنم به اینکه موبایلها قطع شده 

ده شبه که موبالیهارو از ساعت مشخصی قطع می کنند و من امشب هم ازش بی خبرم  

چقدر بد خط شدم!

 واقعا سرگذشت هر کدوم از ما برای خودش شاهنامه ایه خوندنی

ساعت 5 بود یا 6؟ هر جوری که بود ماشین گیر اوردم و سوار شدم و دور شدم هر چند که دلم در تب و تاب نگرانی میسوخت

خداحافظی خوبی نبود

نه اصلا خوب نبود اما بهتر از این هم نمی شد

راننده با سرعت زیاد می رفت.  میرفت که فقط دور بشه.  انگار هیچ کس نمی خواد قبول کنه یا باور کنه که خون اینا داره حروم میشه

نه انقلابی در کاره و نه مقصد مشخصی

عصبانی ام

از کنار پارک پردیسان که رد شدم بادبادکها را دیدم که شادمانه پرواز می کردند با پاهای بسته!

فکر می کردم به سرنوشت بادبادکهایی که به کابل برق گره می خورند.  سرنوشتی شبیه کدوم از آنها؟ 

کدام یکی؟ 

کسانی که الان شکنجه می شوند تا شرفشان را بفروشند یا کسانی که بی گناه کشته شدند. در سکوت کشته شدند؟ 

شعار یکی از شعار دهنده ها اومد توی ذهنم ایران شده فلسطین ...

باز هم بد خط شدم

باز هم اشیاء جون گرفته اند ...

باز هم...

شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش

که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش...

شبنم

مثل شبنم که نشست بر تن گل-  اشکهایم می چکید بر روح تو - و تو قدیس وار باز شکفتی سایه ی گلبرگهایت را - و اینگونه بود که اشکهای من شادمانه سرازیر شدند و بر خاک پای روح تو غلطیدند و آرام آرام فرو رفتند و به ریشه رسیدند!  ریشه گل خوشبوی جان تو!

 من عاشقم !

عاشق گلی که خدا کاشت در روح تو...

 

ازدواجهای پیامبراسلام

مدتی پیش با دوستی صاحب نظر بحثی راجع به ازدواجهای متعددپیامبر داشتم. من که در جبهه مخالف قرارداشتم باتعصب و خشم از ازدواجهای پیامبر حرف میزدم ولی دوستم بامتانت و با آگاهی کامل و مستند و معتبر(برخلاف اکثریت ما که درموردمسائل مذهبی تنها اکتفای صحبتمان آموزشهای نادرست در دوران تحصیل و مدرسه است) تا حد زیادی من را هم قانع کرد که بهتر است قبل از اینکه قضاوت کنم منصفانه به قضیه نگاه کنم. پست زیر خلاصه ی قسمتی از مقاله ای است که به این موضوع پرداخته است و متن کامل این مقاله بسیارجامع و همراه با مستندات تاریخی است و شامل مباحث مختلف از جمله "سن عایشه هنگام ازدواج با پیامبر" و "ازدواج پیامبراسلام با زینب دختر عمه ایشان" است که در پستهای آینده مفصل ارائه خواهد شد.  

تعدد زنان پیامبر

    
    1 . بیش‏ترین عمر پیامبر (بیش از دو سوم آن) آن هم بخش نخستین، از آغاز جوانى تا دوران میان سالى پیامبر، از 25 تا 50 سالگى فقط با یک همسر یعنى حضرت خدیجه سپرى شده است.

 از 50 تا 51 سالگى بدون همسر زیسته است و از 51 تا 53 سالگى فقط با سوده که زنى سالخورده بود زندگى نموده است .   


    2 . تعدد همسران پیامبر در فاصله سال اول تا هفتم هجرى، یعنى از 54 تا 61 سالگى آن حضرت صورت پذیرفته است . ( آیا می‌توان تصور کرد پیامبر تا 54 سالگی تمایلات جنسی خیلی محدودی داشته و با زنانی که از او به مراتب مسن‌تر بوده‌اند زندگی کرده و ناگهان دچار تمایلات جنسی شده‌است و این در حالی‌ست که تعدد زوجات در آنزمان برای پیامبر هم از نظر مالی و هم عرف اجتماعی کاملا مقدور بوده‌است ).

    3 . نگاهى کوتاه به تاریخ و ترتیب آن‏ها روشن مى‏سازد که اصولا این ازدواج‏ها بر اساس مصالح و به دلیل ایفاى مسؤولیت‏هاى همه جانبه نبوت صورت گرفته است; زیرا اگر جز این بود، چگونه پس از ازدواج با عایشه که از جمال و زیبایى بهره وافى داشت، با زن سالخورده‏اى چون زینب بنت‏خزیمه ازدواج مى‏کند که تنها سه ماه بعد از ازدواج از جهان رخت ‏برمى‏بندد یا پس از آن ام سلمه را به همسرى برمى‏گزیند که خود او در پاسخ خواستگارى پیامبر، بزرگى سن، داشتن چهار فرزند یتیم و ... را موجب عدم شایستگى خود براى همسرى دانسته، عذر خواهى مى‏کند; اما پیامبر این امور را مانع نمى‏داند و او را به همسرى برگزیده، همانند عایشه نزد او اقامت مى‏گزیند .

    ۴ . بر اساس آیه شریفه 52 سوره احزاب، نیاز به این گونه ازدواج‏هاى سیاسى و مصلحتى در سال هفتم هجرى به پایان رسید و در سه سال پایانى عمر آن حضرت، جایگزینى همسران گذشته یا ازدواج جدید با هر زنى، از سوى خداوند ممنوع گردید .

      ۵ . بدون شک در جامعه آن روز عربستان که به صورت قبیله‏اى اداره مى‏شد و تنها پیوندهاى نسبى و سببى عامل حمایت قبایل از اشخاص مى‏گردید، بسیارى از ازدواج‏هاى پیامبر براى جلب حمایت اقوام و قبایل مختلف بوده است . در این راستا توجه به این نکته مهم است که حتى دو تن از همسران پیامبر نیز از یک قبیله نبوده‏اند!

  آیا ازدواج با صفیه و جویریه، دختر سر کرده یهودیان شکست‏خورده بنى نضیر و بنى‏مصطلق که از کنیزان بودند، جز براى التیام آثار روانى جنگ میان یهودیان و مسلمانان بود؟ آیا این پیوندها را که رویکرد مشتاقانه صدها تن از یهودیان به اسلام را رقم زد و مسلمانان را بر آن داشت که بستگان در بند جویریه را خویشاوندان رسول خدا دانسته، آزاد سازند، مى‏توان به انگیزه‏هاى پندارى و غیرواقعى دیگرى نسبت داد؟

      ۶ . افزون بر موارد پیشین، مؤید دیگر آن است که تعدد همسران، نه تنها موجب آسایش و رفاه پیامبر نبود; بلکه برابر آیات نخستین سوره تحریم، برخى از همسرانش، با گفتار و کردار خود، موجبات آزردگى‏خاطر و رنجش آن حضرت را فراهم مى‏ساختند و پیامبر گر چه گاه از تصمیم خود مبنى بر طلاقشان، سخن به میان مى‏آورد ولى به مقتضاى دلایل و مصالح پیش‏گفته، صبورى پیشه ساخته، از آن‏ها جدایى برنگزید.

روشن است کسى که در سن 25 سالگى که عنفوان جوانى او بوده با زن چهل ساله اى ازدواج مى کند، و تا 53 سالگى (تا 13 سال بعد از بعثت) تنها به همین یک زن قناعت مى نماید و به این ترتیب دوران جوانى خود را پشت سر گذاشته و به سن کهولت مى رسد و بعد به ازدواجهاى متعددى دست مى زند حتما دلیل و فلسفه اى دارد زیرا با اینکه مساله ازدواج متعدد در میان عرب در آن روز بسیار ساده و عادى بوده و حتى گاهى همسر اول به خواستگارى همسر دوم مى رفته و هیچگونه محدودیتى براى گرفتن همسرى قائل نبودند براى پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) ازدواجهاى متعدد در سنین جوانى نه مانع اجتماعى داشت ، و نه شرائط سنگین مالى ، و نه کمترین نقصى محسوب مى شد.  

سن عایشه

در مورد سن عایشه هنگام عقد وازدواج با پیامبر اسلام (ص ) در‏ ‏تواریخ اختلاف زیادی وجود دارد. و هفت سالگی به هنگام عقد و نه‏ ‏سالگی به هنگام ازدواج به نظر بسیاری از مورخین مردود و غیر‏ ‏صحیح است . از جمله :

‏ ‏1 - در کتاب "زوجات النبی " نوشته امیرمهنا خیامی ، ص 47 روایتی از‏ ‏عایشه نقل کرده مبنی بر اینکه پدرش ابوبکر حتی در زمان جاهلیت خمر‏ ‏ننوشیده است . مطابق این روایت باید تولد عایشه چندین سال قبل از بعثت‏ ‏بوده باشد به نحوی که تشخیص خوبی و بدی و حرام و حلال را بدهد که‏ ‏طبعا حدود هفت ، هشت سالگی میباشد. و در این صورت اگر زمان عقد‏ ‏عایشه سال دوم یا سوم هجرت باشد - همانگونه که در کتاب مذکور آمده‏ ‏است - سن او هنگام ازدواج با پیامبر(ص ) متجاوز از 15 سال‏ ‏میباشد

‏ ‏2 - در کتاب "عایشه در حیات محمد (ص )"، نوشته مولودی ، ص 56 به‏ ‏نقل از استاد محمد عقاد میگوید: عایشه هنگام ازدواج بیش از دوازده سال و‏ ‏کمتر از پانزده سال داشته است

‏ ‏و به نقل از استاد محمد رضا رئیس کتابخانه فؤاد، میگوید: عایشه هنگام ازواج ، هیجده سال داشته است .

‏ ‏3 - و در کتاب "الصحیح من سیرة النبی " ج 2، ص 181 براساس یک‏ ‏بررسی تاریخی آمده است : اگر عقد عایشه در سال دهم بعثت باشد، در آن‏ ‏هنگام ، حدود هفده سال داشته است .

‏ 4 - ابن هشام مورخ معروف در مورد کسانی که قبل از علنی شدن دعوت‏ ‏پیامبر(ص ) (سال سوم بعثت ) به آن حضرت ایمان آورده اند نام عایشه را نیز‏ ‏ذکر میکند. (سیره ابن هشام ، ج 1، ص 254).

 ‏لازمه سخن این مورخ این است که عایشه قبل از سال سوم بعثت نه تنها‏ ‏به دنیا آمده بود، بلکه دارای سن و سالی بوده که توان تشخیص ایمان از کفر‏ ‏را داشته است که معمولا باید در حدود هشت یا نه سال داشته باشد. مطابق‏ ‏این نقل اگر زمان عقد او سال دهم بعثت نیز بوده است ، هنگام عقد و‏ ‏عروسی حدود شانزده سال داشته است .

یکی از موضوعاتی که باعث شده دشمنان اسلام بهانه ای پیدا کنند برای تبلیغ علیه این دین و اهانت به حضرت محمد-ص- مسئله ازدواج آن حضرت با عایشه است.

در میزان زبان عرب:

الف: امام بخاری در کتاب تفسیر خویش حدیثی را از عائشه نقل نموده، که در آن می‌گوید: هنگام نزول آیة "بل الساعه موعدهم والساعه ادهی وامر" که جزء سورة "القمر" به حساب می آید، من "جاریه" ای بودم و بازی می‌کردم. فتح الباری، شرح صحیح البخاری، جلد8، صفحه486، المکتبه السلفیه، 1407هـ،ق، قاهره، مصر.

لفظ "جاریه" در زبان عرب به معنی دوشیزه آمده است. خوانندة گرامی می تواند به کتاب "فرهنگ نوین عربی- فارسی" مراجعه نماید. "فرهنگ نوین، به اهتمام سیدمصطفی طباطبائی، کتابفروشی اسلامیه، نوبت چاپ هفتم، زمستان 1366، تهران، ایران".

کتاب های تفسیر و حدیث می گویند، که این آیت هشت سال قبل از هجرت پیامبر به مدینه نازل شده است. اگر سن عائشه را هنگام نزول این آیت اقلاً ده ساله فرض کنیم، سن ایشان هنگام ازدواج باید در حدود بیست بوده است.

 در میزان تاریخ:

برای آنکه مرزهای زمانی بحث ما مشخص شوند، ذکر تواریخ ذیل را مهم می دانم. نزول وحی در سال 610 میلادی تحقق پذیرفت.

اسلام آوردن ابوبکر صدیق رضی الله عنه در سال 610 صورت گرفت.  دعوت پیامبر اسلام در سال 613 علنی شد.

نامزدی پیامبر صلی الله علیه وسلم و عائشه رضی الله عنها در سال 620 میلادی صورت گرفت. هجرت پیامبر صلی الله علیه وسلم بسوی مدینه در سال 622 میلادی انجام یافت. انتقال عائشه صدیقه رضی الله عنها به خانة پیامبر  صلی الله علیه وسلم در سال 623 و 624 میلادی صورت گرفت.

الف: طبری می گوید که ابوبکر صدیق دارای چهار فرزند بود که همة آنها در دورة جاهلیت به دنیا آمده بودند. "طبری، تاریخ الامم و الملوک، جلد چهارم، صفحة 50، دارالفکر، بیروت، لبنان، 1979". اگر این سخن طبری درست باشد که عائشه قبل از بعثت پیامبر به دنیا آمده باشد، پس او به هیچ صورتی نمی تواند که هنگام ازدواج نه ساله بوده باشد.

ب: بر اساس روایت های معتبر تاریخی، "اسماء" خواهر بزرگ عائشه ده سال از او بزرگتر بوده است. "الامام الذهبی، سیر اعلام النبلاء، جلد2، صفحه 289، موسسه الرساله، بیروت، لبنان، 1992" و "ابن کثیر، البدایه والنهایه، جلد8، صفحه 371، دارالفکر العربی، الجیزه، مصر 1933". و کتاب های بسیار معتبر تاریخ گزارش می دهند که اسماء در سال هفتاد و سوم هجری به عمر صد سالگی پدرود حیات گفت. "ابن کثیر، البدایه و النهایه، جلد8، صفحه372، دارالفکر العربی، الجیزه،‌ مصر 1933". اگر اسماء در سال هفتاد و سوم هجری صد ساله بوده باشد، پس عمر او هنگام هجرت باید بیست و هفت و یا بیست و هشت بوده باشد. بر اساس این روایت تاریخی اگر عمر اسماء در اثنای هجرت بیست و هفت و یا بیست و هشت بوده باشد، عائشه در آن زمان باید هفده ساله و یا هجده ساله بوده باشد. اگر عائشه در سال اول و یا دوم هجری ازدواج نموده باشد، باید عمر ایشان در اثنای ازدواج هجده و یا بیست بوده باشد.

ج: ابن هشام از اولین نگارندگان سیرت پیامبر معتقد است که عائشه از نخستین پیروان محمد صلی الله علیه وسلم و از کسانی که در سالهای نخست اسلام، ایمان آورده بودند، می باشد. "ابن هشام، السیره النبویه، جلد1، صفحه 234-227، مکتبه الریاض الحدیثه، الریاض، المملکه العربیه السعودیه". برای پذیرش دینی باید کودکی حداقل بتواند راه برود و حرف زند. پس اگر عائشه صدیقه رضی الله عنها در سال اول بعثت پیامبر سه ساله و یا پنج ساله بوده باشد، پس هنگام ازدواج باید حد اقل شانزده و یا هجده ساله بوده باشد. ابن هشام می گوید که عائشه بعد از هجده نفر ایمان آورده است. "ابن هشام، جلد1، صفحة271". بر مبنای این سخن ابن هشام سن عائشه هنگام ازدواج باید در حدود شانزده تا بیست سال بوده باشد.

د: براساس تاریخ ابن هشام وسخن ابن‌حجرعسقلانی، فاطمه دختر پیامبر پنج سال بزرگتر از عائشه بوده است. اگر این سخن درست باشد، پس عمر عائشه هنگام ازدواج باید در حدود شانزده سال بوده باشد.

هـ: شگفت ترین نکتة بحث امروزی ما، این حقیقت تاریخی است که عائشه سالها قبل از خواستگاری پیامبر، نه تنها که نامزد مرد دیگری بود که حتی آمادة ازدواج بوده است. این شخص جبیر فرزند مطعم نام داشت. به این معنی، که هشت سال قبل از هجرت، در آن زمانی که ابوبکر رضی الله عنه می خواست به حبشه هجرت نماید، نزد مطعم رفت و گفت که او می خواهد عائشه را که در قید نامزدی  فرزندش جبیر می باشد با فرزندش تزویج نماید، ولی مطعم به خاطر آنکه ابوبکر مسلمان شده بود، عقد نامزدی فرزندش را با عائشه فسخ نمود. از این روایت بر می آید که حتی هشت سال قبل از نامزدی عائشه با پیامبر، عائشه آمادة ازدواج بوده است. ابن سعد در جلد هشتم طبقات خویش پیرامون این مسأله به تفصیل سخن گفته است.

و: ابن حجر عسقلانی معروف ترین شارح بخاری در اثر معروف خویش "الاصابه فی تمییزالصحابه" می گوید: فاطمه رضی الله عنها وقتی به دنیا آمد که کعبه را بنا می کردند و پیامبر سی وپنج سال داشت… و فاطمه رضی الله عنها  پنج سال از عائشه بزرگتر بود. متن دقیق عسقلانی این طور است: "ولدت فاطمه والکعبه تبنی والنبی صلی الله علیه وسلم ابن خمس و ثلاثین سنه… و هی أسن من عائشه بنحو خمس سنین". "ابن حجر العسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، جلد4، صحفة 377، مکتبه الریاض الحدیثه، الریاض، المملکه العربیه السعودیه، 1978".

اگر پیامبر صلی الله علیه وسلم در این مورد مرتکب اشتباهی می شد، بدون شک دشمنان او سخت ازآن سوء استفاده کرده و از آن حربه ای برضد او می‌ساختند، ولی در هیچ جا و هیچ اثری چنین نشانی دیده نمی شود. شواهد تاریخی همان طوری که دیدیم به ما می گویند که سن عائشه در هنگامی که به عقد پیامبر درآمد، بیشتر از آن چیزی بوده است که امروز سر زبان ها است. یکی از علل این کار شاید دلیل تراشی سودجویان کهنسالی باشد که برای توجیه ازدواج های شان با دختران خورد سال تنها به یک بخش از روایات تاریخی اتکا نموده و بخش دیگر آن را نادیده می انگارند. زیان کسان از پی نفع خویش بجویند و دین اندر آرند پیش حضور همه وکیلان دعوایی که سنگ دفاع از عائشه ام المؤمنین رضی الله عنها را به سینه می کوبند رسانیده می شود که او بیشتر از تاجران حقوق انسان در قرن بیست ویکم، حقوق و مصلحت خودش را می دانست و اگر تاریخ را هر قدر ورق بزنیم باز هم دلیلی نمی توان یافت که اشاره ای به عدم رضایت آن بانوی بزرگ از آن ازدواج داشته باشد. تاریخ شهادت می دهد که عائشه ام المؤمنین زنی نبود که در گفتن سخن حق و یا آنچه او آن را حق تصور می نمود ترسی به خود راه دهد. رهبری جنگ جمل که ده ها هزار رزمجو در زیر پرچمش می رزمیدند، می تواند نمونة روشن ادعای ما باشد. در پایان این بحث می خواهیم بگوییم که در آن دوره ها چیزی به نام وثیقه تولد Birth Certificate وجود نداشت؛ تا تاریخ دقیق پیدایش افراد بر مبنای آن تعیین می شد. ما حادثه ای بزرگتر از پیدایش پیامبر صلی الله علیه وسلم در تاریخ اسلام نداریم. اما بازهم دیده می شود که پیرامون همین حادثة بزرگ هم چندین روایت مختلف وجود دارد. پس با در نظرداشت تناقضاتی که در روایات مربوط به تاریخ پیدایش عائشه ام المؤمنین وجود داشته است، چطور خواهیم توانست تا با جزمیت تمام حکم کنیم که عائشه صدیقه در این تاریخ و یا آن سال به دنیا آمده و یا در فلان سن ازدواج نموده است. اساس همة روایاتی که سن عائشه را هنگام ازدواج نه سال بیان نموده است، سخن خود او می باشد. اگر این احادیث از نظر روایت و ناحیة درایت عاری از مشکل هم باشند، بازهم دانشمندانی اند که علت ذکر این سن را برخاسته از خصوصیت های زنانگی موصوف دانسته اند.

 شاید برخی استدلال نمایند که همچو امری بعید از بانویی چون عائشه رضی الله عنها می باشد. ولی تاریخ زندگی اجتماعی و عرصة زناشوهری او مملو از همچو مسایل است. بعنوان مثال، او روزی صفیه همسر دیگر پیامبر صلی الله علیه وسلم را غیبت نمود«: پیامبر از این مسأله بر افروخته شده و گفت: "لقد قلت کمله لو مزجت بماء البحر لمزجته" (ترمذی). یعنی "آنچه تو گفتی اگر با آب بحر بیامیزد آن را آلوده خواهد ساخت." نمونه های دیگری هم در این رابطه وجود دارد. به هر حال، عائشه صدیقه از نظر هیچ مسلمانی معصوم گفته نمی شود.

خلاصة سخن،‌ من نمی گویم که عائشه رضی الله عنها هنگام ازدواج شانزده،‌ هفده، هجده، نزده، بیست، بالاتر و یا پایین تر از آن بوده است؛ ولی می‌توانم به کمال جرأت ادعا نمایم، با آنکه تاریخ دقیق پیدایش عائشه ام المؤمنین و سن دقیق ایشان هنگام ازدواج معلوم نیست، ولی ایشان به طور قطع هنگام ازدواج دوشیزه ای بالغ بوده اند.

در میزان دانش حدیث و علم رجال:

 علم رجال، دانشی است که در آن از حالات راویان حدیث، از نظر برخوردار بودن و نبودن آنها از شرایط قبول خبر، بحث می گردد. به این معنی که دانشمندان حدیث سخن هر روایتگری را نمی پذیرفتند و برای قبول سخن راوی شرایط دشواری وضع نموده بودند. این دانش یکی از ابزار های لازم در بررسی خبر بوده و از صلاحیت و عدم صلاحیت افراد در سلسلة سند روایات بحث می نماید. این اساسی ترین تفاوت میان روش دانشمندان حدیث ومتود تاریخ نگاران در ثبت اخبار و حوادث به حساب می آید.

 بیشتر احادیثی که سن عائشه رضی الله عنها را هنگام ازدواج 9 سال گفته اند یا از طرف هشام بن عروه روایت شده است و یا از سوی راویان عراقی. و شگفت اینکه اهل مدینه؛ آنهایی که هشام بن عروه بیشتر از هفتاد سال نخست زندگی خویش را در میان شان گذشتانده بود، این مسأله را روایت نکرده اند. هشام بن عروه راوی حدیث پس از هفتاد ویک سال زندگی در مدینه آن شهر را به قصد عراق ترک گفته و صیغه های مختلف این حدیث از طریق راویان عراقی روایت شده است.  

 مؤلف (تهذیب التهذیب) کتابی در "علم الرجال" معتقد بود که آن بخش از روایت های هشام بن عروه که از طریق اهل عراق روایت شده اند قابل پذیرش نیستند. "اینکه روایات راویان عراقی قابل پذیرش نبود، بحثی خارج موضوع امروزی ما است".

و...

پ.ن:  ندارد

خدا را یافتی؟ مسافر!

 

کوله ‌پشتی‌اش‌ را برداشت‌ و راه‌ افتاد. رفت‌ که‌ دنبال‌ خدا بگردد و گفت: 

 تا کوله‌ام‌ از خدا پر نشود برنخواهم‌ گشت.

 

نهالی‌ رنجور و کوچک‌ کنار راه‌ایستاده‌ بود، مسافر با خنده‌ای‌ رو به‌ درخت‌ گفت:  

 چه‌ تلخ‌ است‌ کنار جاده‌ بودن‌ و نرفتن؛

  

و درخت‌ زیرلب‌ گفت: ولی‌ تلخ‌ تر آن‌ است‌ که‌ بروی‌ وبی ‌رهاورد برگردی. 

کاش‌ می‌دانستی‌ آنچه‌ در جست‌وجوی‌ آنی، همین‌جاست!

مسافر رفت‌ و گفت: یک‌ درخت‌ از راه‌ چه‌ می‌داند، پاهایش‌ در گِل‌

است،   او هیچ‌گاه‌ لذت   جست‌وجو را نخواهد یافت و نشنید که‌ 

 درخت‌ گفت:  

 اما من‌ جست‌وجو را از خود آغاز  کرده‌ام‌  و سفرم‌ را کسی

‌ نخواهددید؛  جز آن‌ که‌ باید  !

مسافر رفت‌ و کوله‌اش‌ سنگین‌ بود. هزار سال‌ گذشت، هزار سالِ‌ پر

 خم‌ و پیچ،  هزار سالِ‌ بالا  و پست. مسافر بازگشت رنجور و ناامید.  

خدا را نیافته‌ بود، اما غرورش‌ را گم‌ کرده‌ بود.  

به‌ ابتدای‌ جاده‌ رسید. جاده‌ای‌ که‌ روزی‌ از آن‌ آغاز کرده‌ بود.

درختی‌ هزار ساله!

 بالا بلند و  سبز کنار جاده‌ بود. زیر سایه‌اش‌ نشست‌ تا لختی‌ بیاساید.  

مسافر درخت‌ را به‌ یاد نیاورد. 

 

اما درخت‌ او را می‌شناخت. درخت‌ گفت:  

سلام‌ مسافر، در کوله‌ات‌ چه‌ داری، مرا هم‌ میهمان کن. 

مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمنده‌ام، کوله‌ام‌ خالی‌ است‌ و 

 

هیچ‌ چیز ندارم. 

گفت : هیچ‌ چیز ندارم.   

درخت‌ گفت: چه‌ خوب، وقتی‌ هیچ‌ چیز نداری، همه‌ چیز داری. اما آن 

روز که‌ می‌رفتی،  در کوله‌ات‌ همه‌ چیز داشتی، غرور کمترینش‌ بود، 

 جاده‌ آن‌ را از تو گرفت.    حالا در کوله‌ات‌ جا  برای‌ خدا هست . 

                   قدری‌ از حقیقت‌ را در کوله‌ مسافر ریخت

 دست‌های‌ مسافر از اشراق‌ پر شد و چشم‌هایش‌ از حیرت‌ درخشید  

 و گفت: 

  

هزار سال‌ رفتم‌ وپیدا نکردم‌ و تو نرفته‌ای، این‌  همه‌ یافتی!  

 

درخت‌ گفت: زیرا تو در جاده‌ رفتی‌ و من‌ در خودم  و پیمودن‌ خود، 

 

 دشوارتر  از پیمودن‌ جاده‌هاست .