خوش به حال آمهایی که رسالت خود را در قبال عزیزان پر کشیده شان - این میبینند که سنگ قبر گرانقیمتی بر خاک آرامگاه تنشان بنهند و... رسالتی بر دوش روح خود در برابر روح عاشق آنها نمی نهند. خوش به حال آنها که بار روح خود را سنگین نمی کنند و تنها به فکر رسالت اندامشان درین دنیا هستند و بس...
شاید تو هم تعجب کردی که چرا میگم خوشا به حال آنها؟؟؟؟
پاسخش را تو میدانی...
اسیر است امشب ماه
در قفس تنهایی من
سرد نیست اما
گرم است و پرشور
سرشار از آیینه های تو در تو
و در آن ماه است و من
ماه من غمگینانه گله دارد از من
- به کدامین گناه محبوسم اینجا
آسمان عشق کجا و این سقف کوتاه تر از بیداری کجا؟
باز کن بندهای مرا
من اما در سکوت نگاه خویش
می پرسم از ماه این راز را:
- آنکس که تو را داد به من
آن بزرگ مردی که فتح کرد
اوج مرا
و رسید به تو
به تو ای ماه
و روشنی افروز شبم کرد تو را
آنکس که یادگاری داد به من
مهتاب تورا
امیر مسلکی تنها
کجاست امشب که نیست؟
و هست و پنهانست در اشکهای ما؟
ماه در زندان و من زندانبان او
ماه از سکوت شرمسار خویش محزون
من از شرمساری روح ساکت مجنون
صبحدمان سر زد
ماه از قفسم پر زد