-
آخرین بار
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1389 01:35
شبه قدره و مادرم باصدای تلویزیون احیاگرفته منم نشستم پای کامپیوترم اما حواسم به صدای جوشن کبیره برمیگردم به کودکی و نوجوانی و پاکی شبهای احیا.... اللهم انی اسئلک یا رب... دلم میخواد برای همه دعا کنم برای همه اونهایی که شاید ازشون بیخبرم برای تو عزیزی که همین چند روز پیش با عصبانیت دلمو شکستی و گفتی برو! توفرودگاه بود...
-
شبانه...
یکشنبه 6 تیرماه سال 1389 08:55
... اگر بگویم که سعادت حادثه ئی است بر اساس اشتباهی؛ اندوه سرا پایش رادر بر می گیرد چنان چون دریاچه ئی که سنگی را ونیروانا که بودا را. چرا که سعادت را جز در قلمرو عشق باز نشناخته است عشقی که به جز تفاهمی آشکار نیست. بر چهره زندگانی من که بر آن هر شیار از اندوهی جانکاه حکایتی می کند آیدا! لبخند آمرزشی است. نخست دیر...
-
کودکی بازگرد...
سهشنبه 4 خردادماه سال 1389 11:24
اولین روز دبستان بازگرد کودکی های شاد و خندان باز گرد بازگرد ای خاطرات کودکی بر سوار اسب های چوبکی +++ خاطرات کودکی زیباترند یادگاران کهن مانا ترند درسهای سال اول ساده بود آب را بابا به سارا داده بود +++ درس پند آموز روباه و خروس روبه مکار و دزد و چاپلوس روز مهمانی کوکب خانم است سفره پر از بوی نان گندم است +++ کاکلی...
-
هنر ما ایرانی ها
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 15:50
خیلی وقت بود سوار وسایل نقلیه خیلی عمومی مثه اتوبوس و مترو نشده بودم تا اینکه امروز توفیق حاصل شد برم میدون انقلاب دنبال کتاب و سریعترین راه اتوبوس بود چقدر وقتی توی چهره آدمها از نزدیک دقیق شدم افسردگی و درد دیدم عمق چهره بیشتر آدمها هزار جور عقده های باز نشده و خستگی روحی بود یک کلام: غم بود چند ساعت قبلش با یکی از...
-
دلم گرفت...
چهارشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1389 08:38
دلم گرفت ای هم نفس پرم شکست تو این قفس تو این غبار . تو این سکوت چه بی صدا نفس نفس... دوباره من دوباره تو دوباره عشق . دوباره ما دو هم نفس . دو هم زبون دو همسفر . دو همصدا تو ای پایان تنهایی پناه آخر من باش تو این شب مرگی پاییز بهار باور من باش دلم گرفت ای هم نفس پرم شکست تو این قفس تو این غبار . تو این سکوت چه بی صدا...
-
خورشید
چهارشنبه 18 فروردینماه سال 1389 23:35
دراین فصل بارانی این چه خماریست خدایا؟ جام واژگانم چقدر خالیست!... خاطرت هست چه فصلی بود؟ که مدهوش بودم از راز چشمانت و واژگون کردم جام واژگانم را مستانه که این روزها درین قرنهای کشدار خمار یک بیت شعر نابم یک واژه دلچسب گس! که هر دانه اش الماسی باشد جلوه گر این شور جاودانی ام از شکوه سکوت در اوج اشتیاق لبهایت ... پی...
-
بهار1389
شنبه 29 اسفندماه سال 1388 16:10
از تو تا اوج تو، زندگی من گسترده است. از من تا من، تو گسترده ای. با تو برخوردم، به راز پرستش پیوستم. از تو براه افتادم، به جلوه رنج رسیدم. و با این همه ای شفاف! و با این همه ای شگرف! مرا راهی از تو بدر نیست. زمین باران را صدا می زند، من ترا. پیکرت را زنجیری دستانم می سازم، تا زمان را زندانی کنم. باد می دود، و خاکستر...
-
چشمان خدا
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1388 11:59
زندگی حس تماشا شدن از منظر چشمان خداست گربدانیم در این دیده شدن حادثه هاست فکر این حادثه ها، نور خورشید به شام سیه باور ماست ورنه پوچیست در این باور بی باور ما پی نوشت: این کامنت سهیل عزیزه واسه پست قبلی. به دل من که خیلی نشست... ممنون
-
پری غمگین
یکشنبه 25 بهمنماه سال 1388 15:28
هیچ صیادی در جوی حقیر که به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد من پری کوچک غمگینی را می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد و دلش را در یک نیلبک چوبین می نوازد آرام آرام پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه می میردو سحرگاه از یک بوسه به دنیا می آید +++++++++++++++++++++++++++++++++++++ پری کوچک شاد و سرزنده ای! می شناسم که...
-
دوست
دوشنبه 21 دیماه سال 1388 09:45
همه ذرات جان پیوسته با دوست همه اندیشه ام اندیشه اوست +++ نمی بینم به غیر از دوست اینجا خدایا این منم یا اوست اینجا ؟... فریدون مشیری
-
تصورکن...
چهارشنبه 16 دیماه سال 1388 08:06
تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته جهانی که هرانسانی تو اون خوشبخته خوشبخته جهانی که تو اون پول ونژادو قدرت ارزش نیست جواب همصداییها پلیس ضِد شورش نیست نه بمب هستهای داره، نه بمبافکن نه خمپاره دیگه هیچ بچهای پاشو روی مین جا نمیزاره همه آزاده آزادن، همه بیدرد بیدردن تو روزنامه نمیخونی، نهنگا خودکشی کردن جهانی را...
-
همراه
شنبه 14 آذرماه سال 1388 08:35
تنها در بی چراغی شب ها می رفتم. دست هایم از یاد مشعل ها تهی شده بود. همه ستاره هایم به تاریکی رفته بود. مشت من ساقه خشک تپش ها را می فشرد. لحظه ام از طنین ریزش پیوندها پر بود. تنها می رفتم، ریزش پیوندها پر بود. تنها می رفتم، می شنوی؟ تنها. من از شادابی باغ زمرد کودکی براه افتاده بودم. آیینه ها انتظار تصویرم را می...
-
پیامبر
شنبه 2 آبانماه سال 1388 15:57
فرود آ پیامبر بر من نازل شو! و چشم بربند بر حقارتم! که این شهر زاد قصه گوی شب کوچه ها کولی خانه به دوشی ست شرمسار پیش پایت فرود آ و چشم بربند بر حقارتم که من فقیرم ناتوانم از ایستادن در برابر شبیخون حجم عشق تو در وحی جانانه خدا پ.ن: شاید خدا قصه اتو از نو نوشته باشه
-
نکـند موسـم سـفر باشد ...
دوشنبه 6 مهرماه سال 1388 12:00
نکـند موسـم سـفر باشد ساربان خفته، بی خبر باشد بـوی بـاران تـازه می آید نکند بوی چـشـم تـر باشد سخنی از وفا شنیده نشد نکند گـوش خـلق کـر باشد نکند عشق در برابر عقل دسـت ، از پـا دراز تر باشد نکند در قلمـرو احـساس کاسـه از آش داغ تـر باشد نکند پرده چون فـرو افـتد داسـتان ، داسـتان زر باشد زیراین نیم کاسه های قشنگ نکـند...
-
فرشته
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1388 09:18
فرشته آمده بود پیروز از جنگ تن به تن با ابلیس سیاه پنجه در پنجه ی ابلیس چشم در چشم وحشی ابلیس... وقتی به درگاه خدا برگشت درآسمانها پیروزبود و شادمان از این پیروزی سخت بدست آمده ! اما تنش کبود بود از ضربه های مشت ابلیس سیاه! انقدر کبود که خدا هم نشناختش خدا هم نشناختش... از آن روز دیگر کسی صدای فرشته را نشنید نه می...
-
نان به نرخ روز خور!!!
سهشنبه 20 مردادماه سال 1388 09:42
زمستان می رود اما ذغال اندوز دستانش سیاه است مقنی هر چه ماهر عاقبت در عمق چاه است +++ تنور نان به نرخ روز خور ها داغ داغ است دماغ کاسه لیسان طمع جو چاق چاق است +++ در این آشفته بازار دروغ و کج نمایی چابلوسان همه تایید کردند ماست هم گاهی سیاه است +++ در این بازار مکاره چنان مستند ز قدرت خدعه بازان که گویی غافلند...
-
گندمزار 2
یکشنبه 28 تیرماه سال 1388 14:56
تصویر مبهم یک گندمزار دربوم نقاشی رویاهایم گندمزاری در میان نوازشهای باد با درخشش سرد شعله های خورشید داغ +++ یک رویای تکراری باز هم پژواک سرود فرشتگان در میان انگشتهای خدا! +++ اشک بر گونه شاعری لغزید و نقاشی غریب تصویر بارش پرنعمت اشک کشید بر دشت +++ شاعری اشک می ریخت پر سوز و گداز و نوازش می کرد انگشتهای خدا احساس...
-
مانده تا...
چهارشنبه 10 تیرماه سال 1388 15:34
مانده تا برف زمین آب شود . مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر . ناتمام است درخت زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد و فروغ تر چشم حشرات و طلوع سر غوک از افق درک حیات . *** مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سنبوسه و عید . در هوای که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه برف تشنه...
-
شنبه
یکشنبه 31 خردادماه سال 1388 15:18
شنبه روز بدی بود روز بی حوصلگی وقت خوبی که می شد غزلی تازه بگی اما این غزل از صبح که چشمامو باز کردم قافیه نداشت مدام توی ذهنم دنبال دلیلش می گشتم اما نبود ساعت 5 عصر بود. شایدم دیر تر. نمی دونم کی بود ؟ اصلا چه فرقی می کنه کی بود؟ وقتی تمام شهر میدان جنگه! و جلوی چشمات خواهرها و برادرهاتو وحشیانه می زنند و می کشند...
-
شبنم
سهشنبه 19 خردادماه سال 1388 14:26
مثل شبنم که نشست بر تن گل- اشکهایم می چکید بر روح تو - و تو قدیس وار باز شکفتی سایه ی گلبرگهایت را - و اینگونه بود که اشکهای من شادمانه سرازیر شدند و بر خاک پای روح تو غلطیدند و آرام آرام فرو رفتند و به ریشه رسیدند! ریشه گل خوشبوی جان تو! من عاشقم ! عاشق گلی که خدا کاشت در روح تو...
-
ازدواجهای پیامبراسلام
چهارشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1388 13:15
مدتی پیش با دوستی صاحب نظر بحثی راجع به ازدواجهای متعددپیامبر داشتم. من که در جبهه مخالف قرارداشتم باتعصب و خشم از ازدواجهای پیامبر حرف میزدم ولی دوستم بامتانت و با آگاهی کامل و مستند و معتبر(برخلاف اکثریت ما که درموردمسائل مذهبی تنها اکتفای صحبتمان آموزشهای نادرست در دوران تحصیل و مدرسه است) تا حد زیادی من را هم قانع...
-
خدا را یافتی؟ مسافر!
یکشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1388 08:50
کوله پشتیاش را برداشت و راه افتاد. رفت که دنبال خدا بگردد و گفت: تا کولهام از خدا پر نشود برنخواهم گشت. نهالی رنجور و کوچک کنار راهایستاده بود، مسافر با خندهای رو به درخت گفت : چه تلخ است کنار جاده بودن و نرفتن؛ و درخت زیرلب گفت: ولی تلخ تر آن است که بروی وبی رهاورد برگردی . کاش...
-
سلام
دوشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1388 10:28
سلام صبح به خیر زنده گی مدت زیادیه که با گذشته خدا حافظی کردم و مدت بیشتریه که شروع کردم به زنده بودن. احساس خوبیه وقتی خودتو ببینی که سر مستی از زنده گی! و جالبتر وقتیه که آدمهاییو می بینی که از اینهمه سر زنده گی تو تعجب!!! می کنند مطمئنا دلیل اینکه دیگه خیلی کمتر از سابق اینجا هستم همینه و البته تنها دلیلی که هنوز...
-
پیامبر
دوشنبه 17 فروردینماه سال 1388 10:13
سکوت فریاد کشید بر تمام نقطه چین های دفتر خاطرات رویایی تازه کشید! حرفهای نا گفته! و بغضهای نشکفته ودرد بی تکیه گاهی را سکوت چه گویا کشید! سکوت مطلق نه شادی خنده نه ناله گریه نه صلح نه جنگ نه مرگ نه زندگی! تنها سکوت! ورقهای تا خورده و چروکیده خاطرات و برق چشمهای پر غرورت و معماهای حل نشده! +++++ معجزه کن پیامبر! سر...
-
گندمزار
دوشنبه 7 بهمنماه سال 1387 12:35
" اشک رازیست لبخند رازیست عشق رازیست اشک آن شب لبخند عشقم بود قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی که چنان بدانی ... من درد مشترکم مرا فریاد کن ." شاملو مترسک مجنون گندمزا ر بود و گندمزار لیلی بخشنده مترسک کشاورز مهربان و پر تلاش ماهها برای این محصول پر بار...
-
شطرنج سرنوشت
یکشنبه 24 آذرماه سال 1387 09:26
شبی که نشستی با غرور بر محمل پادشاهی سرنوشت و تاج نهادی بر سر من با عشق ماه خنده زد بر بازی خام ما تو شاه بودی و من وزیر شطرنج سرنوشت کودکانه بوسیدیم روی خندان ماه را و غافلانه گذشتیم از نوازش مهتاب که آن مروارید فریبنده در آسمان تقدیر انعکاس بود انعکاس انفجاری داغ در ذره ذره جان خورشید سرنوشت جادوگر ماه فتاد از...
-
روح
یکشنبه 26 آبانماه سال 1387 23:19
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم بند را بر گسلیم از همه بیگانه شویم جان سپاریم ! دگر ننگ چنین جان نکشیم جامه سوزیم و چو آتش سوی میخانه شویم بخشی از مقدمه دکتر وین دایر در کتاب " خود مقدس شما " " تصور کن دو طفل محبوس در رحم مادر که یکی را "...
-
آرامش
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1387 09:20
خدایا ! نشسته ام برابرت، خیره در چشمهای حق به جانب ات! مثل اینست امشب که سنگین است پلکهایت؟؟؟ می خندی به دردهایم! به شعرهایم! هیهات!!! ذوب میکنی جانم را زیر بار بار داغ سرزنش هایت هر چه باشد تو خدایی و من یکی از لجبازترین بنده هایت! گمان مبر ای قادر توانا! که من! آمده باشم به دعا و التماس به درگاهت خیره در چشمهایم شو!...
-
عروسک
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1387 11:27
اتاق من حضور تو عروسک شش سالگی لباس سپید عروسی و به اندازه یک شعر فرض محال! وپروازی پرشور در آسمان غمگین خاطرات! اما بی دل و بیصدا در پگاه اگر شش ساله بودم هنوز آرزویم لباس عروسی بود بر تن عروسکم خدایم چادر نماز سفید مادربزرگ ودعایم گلهای نارنجی شادی قد میکشد عروسکم با فرض محال! و عروسش می کنم با لباس خودم عروسی بی...
-
دیدار در شب
سهشنبه 22 مردادماه سال 1387 10:40
(…) شکی نیست که اشتباهی در کار است! و شاید هم فاصله این دنیا و آن دنیا آنقدرکوتاه است که من هنوز نمی دانم ! وشاید هم مرگ و زندگی اهمیتشون را از دست داده اند؟! به قول شاملو " بیهوده مرگ به تهدید چشم می دراند!" ... دیدار در شب(فروغ فرخزاد) و چهره شگفت از آن سوی دریچه به من گفت حق با کسیست که میبیند ! من مثل حس...