خیلی وقت بود سوار وسایل نقلیه خیلی عمومی مثه اتوبوس و مترو نشده بودم
تا اینکه امروز توفیق حاصل شد برم میدون انقلاب دنبال کتاب و سریعترین راه اتوبوس بود
چقدر وقتی توی چهره آدمها از نزدیک دقیق شدم افسردگی و درد دیدم
عمق چهره بیشتر آدمها هزار جور عقده های باز نشده و خستگی روحی بود
یک کلام: غم بود
چند ساعت قبلش با یکی از دوستانم بحث فلسفی !!! می کردیم می گفت این سختی ها آزمایش خداست!
به شدت باهاش مخالفت کردم ...
بگذریم
توی این جامعه شاد زندگی کردن و حسرت نخوردن و شوق زندگی داشتن هنره! هر چند که توی جوامع درست حسابی هنر نیست ! یک الزامه ، الزامی که ما داریم کم کم هنرشو هم از دست می دیم .
دلم گرفت ای هم نفس
پرم شکست تو این قفس
تو این غبار . تو این سکوت
چه بی صدا نفس نفس...
دوباره من دوباره تو
دوباره عشق . دوباره ما
دو هم نفس . دو هم زبون
دو همسفر . دو همصدا
تو ای پایان تنهایی
پناه آخر من باش
تو این شب مرگی پاییز
بهار باور من باش
دلم گرفت ای هم نفس
پرم شکست تو این قفس
تو این غبار . تو این سکوت
چه بی صدا . نفس نفس