گفتی دوستت می دارم و...قاعده دیگرشد

تمام لحظه های سعادت می دانستند که دستهای تو ویران خواهد شد

گفتی دوستت می دارم و...قاعده دیگرشد

تمام لحظه های سعادت می دانستند که دستهای تو ویران خواهد شد

بگو کجاست؟

سلام امیر عزیزم

امروز سومین ماهگرد رفتنته. یادم افتاد به سومین ماهگرد عروسیمون!!! راستی حواست هست که ما سالگرد عروسیمونو ندیدیم؟

 

کجارفت هستی تو؟

بگو کجاست؟

که در عکسهایمان نیست

نه در کنار ستونهای پرعبرت کورش

نه در دیوارهای بی روزن زند

نه حتی در میان سکه های پرحاجت حوض حافظ

نه در پله های پر شوکت سعدی...

 

کجارفت هستی تو؟

بگو کجاست؟

که در خانه مان نیست

نه در کنار این پنجره تهی

نه در منظره آن کوههای عابد

نه در کوچه ها و نه در میان شب تابهای خاموش

نه حتی در میان هیاهوی کودکان سرگرم بازی

که همبازیهای شیرین کودک رویایمان بودند

نه در صدای زندگی همسایه هایمان

که آنروزها حدیث خوشبختیمان بودو

این روزها

حدیث خوشبختیشان است

سکوت خانه ما

 

کجارفت هستی تو؟ بگو کجاست؟

که در حلقه پر نگین پیوندمان

گرمی اش نمی سوزاند

 انگشتم را

که در نام شایسته ات در اوراق شناسنامه ام

  سایه اش آرام نمی کند

اضطرابم را

 

تنپوش تو پوسیده دیگر زیر خاک

در تهی خانه ای به نام قبر

دیگر نمی دهد اشارتی به من

به روزهای زنده بودن تنت

به روزهای زنده بودن روحم

 

فضایی هست میان کهکشانهای خواب

در راه شیری تخیل

که ستاره های هستیت می درخشند هنوز

باغیست آنجا

یک فصل صورتی

آنجا که نیلوفرهای هستیت

از میان مرداب زمان

می رویند هنوز

 

راستی بگو ای هستی من

ای مثل من خسته از سرگردانی و ویرانی

این شبها که شب فروزت

الماسهای صورتی احساسند

از کدامین ستاره می خوانی؟

قصه های شب دلتنگیم؟