اگر داغ رسم شقایق نبود
اگر دفتر خاطرات طراوت
اگر ذهن آیینه خالی نبود
اگر عادت عابران بی خیالی نبود
اگر گوش سنگین این کوچه ها
فقط یک نفس می توانست
طنین عبوری نسیمانه را
به خاطر سپارد
اگر رد پای نگاه تو را باد و باران
از این کوچه ها آب و جارو نمی کرد
اگر قلک کودکی لحظه ها را پس انداز می کرد
اگر آسمان سفره ی هفت رنگ دلش را برای کسی باز می کرد
و می شد به رسم امانت
گلی را به دست زمین بسپریم
و از آسمان پس بگیریم
اگر خاک کافر نبود
و روی حقیقت نمی ریخت
اگر ساعت آسمان دور باطل نمی زد
اگر کوه ها کر نبودند
اگر آب ها تر نبودند
اگر حرف های دلم بی اگر بود
اگر فرصت چشم من بیشتر بود
اگر می توانستم از خاک
یک دسته لبخند پرپر بچینم
تو رامی توانستم
ای دور
از دور
یک بار دیگر ببینم !
تا خود |
|||
جهان |
|||
به قرار |
|||
بازآید؟ |
معشوق در ذرهذرهی جان ِ توست |
|
که باور داشتهای، |
و رستاخیز |
||
در چشمانداز ِ همیشهی تو |
||
به کار است. |
در زیج ِ جُستوجو |
|
ایستادهی ابدی باش |
که زمین |
|
از اینگونه حقارت بار نمیمانْد |
اگر آدمی |
||
به هنگام |
||
دیدهی حیرت میگشود. |
و ولایت ِ والای انسان بر خاک را |
|
|
نماز بردن; |
ورنه |
|
میلاد ِ تو جز خاطرهی دردی بیهوده چیست |
که مُعجزه |
| |
تنها |
| |
دستکار ِ توست |
که در این گُستره |
|
گُرگاناند |
مشتاق ِ بردریدن ِ یدادگرانهی آن |
|
که دریدن نمیتواند. ــ |
مردهگان را |
|
روزی ویژه بود، |
این پُرآزار |
|
گند ِ جهان نیست |
و حضور ِ گرانبهای ما |
|
هر یک |
چهره در چهرهی جهان |
آدمییی |
||
انسانی |
||
هر که خواهد گو باش |
تنها |
|
آگاه از دستکار ِ عظیم ِ نگاه ِ خویش ــ |
تا جهان |
||
از این دست |
||
بیرنگ و غمانگیز نماند |
تا جهان |
||
از این دست |
||
پلشت و نفرتخیز نماند. |
یکی |
||
از دریچهی ممنوع ِ خانه |
||
بر آن تلِّ خشک ِ خاک نظر کن: |
آن خُشکسار |
|||
کنون اینگونه |
| ||
از باغ و بهار |
|||
بیبرگ نبود |
نومیدْمردم را |
|
معادی مقدّر نیست. |
چاووشی امیدانگیز ِ توست |
|
بیگمان |
گفتگوهای کودکانه با خدا
خدای عزیز!
به جای اینکه بگذاری مردم بمیرند و مجبور باشی آدمای جدید بیافرینی، چرا کسانی را که هستند، حفظ نمیکنی؟
امی
خدای عزیز!
شاید هابیل و قابیل اگر هر کدام یک اتاق جداگانه داشتند همدیگر را نمیکشتند، در مورد من و برادرم که مؤثر بوده.
لاری
خدای عزیز!
اگر یکشنبه، مرا توی کلیسا تماشا کنی، کفشهای جدیدم رو بهت نشون میدم.
میگی
خدای عزیز!
شرط میبندم خیلی برایت سخت است که همه آدمهای روی زمین رو دوست داشته باشی. فقط چهار نفر عضو خانواده من هستند ولی من هرگز نمیتوانم همچین کاری کنم.
نان
خدای عزیز!
در مدرسه به ما گفتهاند که تو چکار میکنی، اگر تو بری تعطیلات، چه کسی کارهایت را انجام میدهد؟
جین
خدای عزیز!
آیا تو واقعاً نامرئی هستی یا این فقط یک کلک است؟
لوسی
خدای عزیز!
این حقیقت داره اگر بابام از همان حرفهای زشتی را که توی بازی بولینگ میزند، تو خانه هم استفاده کند، به بهشت نمیرود؟
آنیتا
خدای عزیز!
آیا تو واقعاً میخواستی زرافه اینطوری باشه یا اینکه این یک اتفاق بود؟
نورما
خدای عزیز!
چه کسی دور کشورها خط میکشد؟
جان
خدای عزیز!
من به عروسی رفتم و آنها توی کلیسا همدیگر را بوسیدند. این از نظر تو اشکالی نداره؟
نیل
خدای عزیز!
آیا تو واقعاً منظورت این بوده که « نسبت به دیگران همانطور رفتار کن که آنها نسبت به تو رفتار میکنند؟ » اگر این طور باشد، من باید حساب برادرم را برسم.
دارلا
خدای عزیز!
بخاطر برادر کوچولویم از تو متشکرم، اما چیزی که من به خاطرش دعا کرده بودم، یک توله سگ بود.
جویس
خدای عزیز!
وقتی تمام تعطیلات باران بارید، پدرم خیلی عصبانی شد. او چیزهایی دربارهات گفت که از آدمها انتظار نمیرود بگویند. به هر حال، امیدوارم به او صدمهای نزنی.
دوست تو (اما نمیخواهم اسمم رو بگم)
خدای عزیز!
لطفاً برام یه اسب کوچولو بفرست. من فبلاً هیچ چیز از تو نخواسته بودم. میتوانی دربارهاش پرس و جو کنی.
بروس
خدای عزیز!
برادر من یک موش صحرایی است. تو باید به اون دم هم میدادیها! ها!
دنی
خدای عزیز!
من میخواهم وقتی بزرگ شدم، درست مثل بابام باشم. اما نه با اینهمه مو در تمام بدنش.
تام
خدای عزیز!
فکر میکنم منگنه یکی از بهترین اختراعاتت باشد.
روث
خدای عزیز!
من همیشه در فکر تو هستم حتی وقتی که دعا نمیکنم.
الیوت
خدای عزیز!
از همۀ کسانی که برای تو کار میکنند، من نوح و داود را بیشتر دوست دارم.
راب
خدای عزیز!
برادرم یه چیزایی دربارۀ به دنیا آمدن بچهها گفت، اما اونها درست به نظر نمیرسند. مگر نه؟
مارشا
خدای عزیز!
من دوست دارم شبیه آن مردی که در انجیل بود، 900 سال زندگی کنم.
با عشق کریس
خدای عزیز!
ما خواندهایم که توماس ادیسون نور را اختراع کرد. اما توی کلاسهای دینی یکشنبهها به ما گفتند تو این کار رو کردی. بنابراین شرط میبندم او فکر تو را دزدیده.
با احترام دونا
خدای عزیز!
آدمهای بد به نوح خندیدند « تو احمقی چون روی زمین خشک کشتی میسازی » اما اون زرنگ بود. چون تو رو فراموش نکرد. من هم اگر جای اون بودم همین کارو میکردم.
ادی
خدای عزیز!
لازم نیست نگران من باشی. من همیشه دو طرف خیابان را نگاه میکنم.
دین
خدای عزیز!
فکر نمیکنم هیچ کس میتوانست خدایی بهتر از تو باشد. میخوام اینو بدونی که این حرفو بخاطر اینکه الان تو خدایی، نمیزنم.
چارلز
خدای عزیز!
هیچ فکر نمیکردم نارنجی و بنفش به هم بیان. تا وقتی که غروب خورشیدی رو که روز سهشنبه ساخته بودی، دیدم، معرکه بود.
اجین
خاله سارا از ایمیل زیبات ممنونم...
حال بگو من چه کنم با این همه گل خشکیده ای که زیبایی خود را نثار فراغ تو در گلدان ترک خوردهء روحم کرده اند و واژه های نونهالی که در نبود تو ،
طناب دار به گردن آویخته اند تا در هیچ لغت نامه ای مورد استقبال واقع نشوند .
و امیدی که به خاطر نا امیدی ، تنهایی را در کنج خلوت قلبم ترجیح داده و آرزوهای
خود را در چهره ی رؤیایی شبانه می نمایاند تا کسی به وجودش پی نبرد .
حال بگو چه کنم با چشمان سِحرآمیزی که در قاب آینه ، هنر نمایی می کنند و فقط
تصویرمتحرکی از خنده ها و شادیها را نشان می دهند و زندگی زیبایی که چون آب
در جریان است .
حال تو بگو ؛ من چه کنم با این فاصله ها ؟؟
خیلی وقت هاست که دلم پر می کشد برای نوشتن
برای تو ، برای خودم ، برای خودمان ...
که چه ساده از صدای غریبانه ی فاصله ها می گذریم ، که چه نزدیکیم و چه دور می کنیم
خودمان را از خودمان .
که چه ساده می شکنیم بی آنکه بدانیم دیگر بغض هایمان اشک نمی شود.
که اینجا هوا بارانی است ولی باران نمی بارد.
هر جا گل یاد بودی می روید از روز های خوب ... نقطه می گذاری .
سر خط آغاز می کنی...
خیلی وقت است فراموش کرده ای حس غریبی بود ، میانمان که دوستش داشتی...
امروز یخ زده اند دست های مهربانت .
بهار را با حضور سبزت به کدامین سر زمین برده ای که زمستانش سهم کوچک دل من شد؟
دیگر اصلا دلم نمی خواهد باشم .
می خواهم همه را دور بریزم ... هر آنچه از تو تهی است ... هر آنچه با تو تهی است ...
نه ! شاید هم دلم تنگ شده باز هم برای تو و بیشتر برای خودم یا بهتر بگویم برای خودمان .
برای تک تک واژه هایی که هستی شان وام دار توست
وامدار همان نگاه مهربان ...
وامدار همان سکوت آبی ...
وامدار همان صدای ..............
هر کس نداند تو خوب می دانی که چه می گویم ...
که چقدر تنهایم .
و من هنوز نمی دانم که تو از چه سخن می گفتی میان لحظه ها ...
که نگاهت هنوز پشت پلک هایم است
که هنوز قلمم بوی تو را می دهد
گر قصه ی عشقت میان سطر هایم بوی انتظار می دهد ؟؟!
که اینچنین کلمات می خواهند بنویسند از تو برای تو ...
(قابل توجه مامان عزیر: اینو از یه جایی کپی کردم خودم ننوشتمو حالمم خوبه با امیر هم دعوام نشده....)
اگه ماه من تو شبهات ندرخشید . . . ببخشید
اگه د ست حادثه خونه رو پاشید . . . ببخشید
اگه تو مسیر جاده خسته کردم لحظه ها تو
..
آخر جاده رسید خسته نباشید ...... ببخشید
اگه آفتابی نبودم توی خاکستری باور و تردید
بی گناهم از تبار خیس بارانم ، نه از دیار خورشید . . . ببخشید
ببخشید ، ببخشید ، ببخشید ....
منم می بخشمت با هرچه هستی ...
اگه درهای خوشبختیمو بستی . . .
آره می بخشمت اگرچه سخته ...
آخه زیبا آخه ظالم غرورمو شکستی ...
چرا زیبا چرا ظالم غرورمو شکستی ...!!!؟؟؟
دارم می بخشمت بلکه بری شرمنده تر شی
دیگه فرقی نداره تو ببخشی یا نبخشی ...
آره
می بخشمت بلکه بری شرمنده تر شی
دیگه فرقی نداره تو ببخشی یا نبخشی ...
دیگه فرقی نداره تو ببخشی یا نبخشی ...
دیگه فرقی نداره تو ببخشی یا نبخشی .
اگه
ماه
من تو
شبهات ندرخشید . . . ببخشید
اگه
دست حادثه خونه رو پاشید . . . ببخشید
اگه تو مسیر جاده خسته کردم لحظه ها تو ..
آخر جاده رسید خسته نباشید ...... ببخشید
اگه آفتابی نبودم توی خاکستری باور و تردید
بی گناهم از تبار خیس بارانم ، نه از دیار خورشید . . . ببخشید
...
آخه زیبا آخه ظالم غرورمو شکستی ...
چرا زیبا چرا ظالم غرورمو شکستی ...!!!؟؟؟
دارم
می بخشمت بلکه بری شرمنده تر شی
دیگه فرقی نداره تو ببخشی یا نبخشی .
آره می بخشمت بلکه بری شرمنده تر شی
دیگه فرقی نداره تو ببخشی یا نبخشی ...
دیگه فرقی نداره تو ببخشی یا نبخشی ...
دیگه فرقی نداره تو ببخشی یا نبخشی ...
.
.
.